تَسَحّـُـــب

عصر یک جمعه ی دلگیر؛دلم گفت "بگویم،بنویسم"...

تَسَحّـُـــب

عصر یک جمعه ی دلگیر؛دلم گفت "بگویم،بنویسم"...

تَسَحّـُـــب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

دلتنگم...
و این ،

نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای

ندارد ...

تسحب
۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
بسم الله الرحمن الرحیم . . .

...

..

 و اینجا ؛

شیعه خانه ی امام زمان است ..!

جایی که دختران از حرمت چادر اندک فهمیدند؛
و
 پسران از غیرت ... .

 و ما ؛

در کوچه تنگ زمــــانـــه مــــان،

برای

امـــــــام غایـــــــــــــبـــــــــــــــــمان،


سیـــلــی که هیـــچ!

          غصه هم نخورده ایم...
تسحب
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

روز کویر را دیده ای؟

بنگر که می توانی لمس کنی تنهایی خو گرفته با ماسه ها و مارها وموذی ها را؛

و بادهایی که پشته خارها را آنچنان به هر سمت و سویی میرانند که گویی افسار گسیخته ی آنان را در دست دارند و نیز 

تل ماسه های سست عنصر را به مثابه خمیری،به هر هندسه ای مبدل می سازند...؟

بنگر که میتوانی درک کنی و بشنوی ضجه های به ستوه آمدن کویر را در برابر آسمان و حرارت سوزاننده آفتاب که هرم و نورش  فقط زمخت و مقاوم و مصر تر ساخته آن مارها و موذی ها و...را؟؛

که تنهایش نگذارند ساعتی، و قهقهه زنند بر سینه ی چاک چاک و دریده کویر از فراغ... .

شب کویر را دیده ای؟

دلدادگی آسمان و دل کویر را می بینی؟

می بینی که چگونه حرارت میبخشد و میسوزد این قلب در خویش گداخته از تشنگی وصل آن دلریش از نیش ؟

"گاهی باید نور را بگیرند"

تا بلکه بتوانی بیشتر از هر زمانی خودت را مست ومدهوش خالق بینهایت زیبایی بیابی که

اینگونه زیبا و دلربا چیده است

اجزای شب را کنار هم،

در آسمان؛

جائیکه فقط عده ای معدود و محدود به مسئله ای دست نایافتنی میرسند

که باید بگردی دنبال حداکثر دو شب تا

آسمانشان شبیه هم باشد؛

"که نیست"...!

دریافته ای چرا این آسمان را در حیاط و بام خانه ات نداری؟!

نور تصنعی مهتابی خانه ات تو را از داشتن مهتابی دلارا محروم کرده ست...

...

مهتابی هایتان خاموش...!

+

دل چو از پــــــیر خــــرد نقل معانی میکرد

عشق میگفت بشرح آنچه برو مشکل بود

آه از آن جــور تطاول که درین دامگه است

آه از آن ســـوز نیازی که در آن محفل بود

تسحب
۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

میگویم..

چه وسعتی دارد؛

صفحات دلتنگی هایم

با "تو"..


میگویم..

دستانم را بگیر که؛

شیرینی لمس دستانت،

زیر انگشتانم مانده است...


پی نوشت:

1."هو".. 

2.صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد      که چون شکنج ورقهای غنچه تو بر توست

نه من سبوکش این دیر رندسوزم وبس     بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

تسحب
۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر
آسمان؛
ماه،
ستاره،
حیاط خلوت و
حیات خلوت... .
شب نشینی هایم را دوست دارم
نمیدانم این هُرم نَفَس از کجاست که اجازه رخنه سرما را در وجودم،در قلبم نمیدهد،
نمیدانم از هُرم نَفَس محبّت توست که اینگونه میسوزم؛
آتَشَم میزنَد
یا از هرمِ عصیاِن نفسِ سرکش منَست که در تلاطم ذوب شده اَم
نمیدانم...
شاید هم[باز هم وقاحت و گستاخی من در برابرت]آتشِ عشقِ به تو،چون عَشَقّه،در وجودَم پیچیده است
نمیدانم...
شب نشینی هایم را دوست دارم
بی نَفَسی میخواهم،وقتی که
غَضَب زده اَم...
"ای نفسِ من!
وَیک...!"
______________________

پ.ن«هُوگویَک:مرغ شب آواز،مرغ حق گو»

+

بــی شــــکـــــ . . .
جهان را به عـشـق کسی آفریده اند؛
چون من که آفریده ام از عشق
جهـــانی بـــرای تـــــو . . .

تسحب
۱۱ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

روی حرف زدن با تو را ندارم

من نه آنم که تو بینی

و نه آنم که دیگران بینند

به دریایی می مانستم که

حال ، او را به برکه ای مشغول کرده اند...

متلاطم میشوم؛

خیلی زود،

خیلی ساده،

با تعلقات

آن هم نه  یکی و نه دو....

بسیار... .

دل تنگم

مانند شاهینی که در قفس ،دلتنگ اوجش در آسمان میشود و

از غرورش دم نمیزند؛

فقط،

گوشه ای

کز میکند...

+

شـــــــــیر در بادیه عشـــــــــــــق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست


تسحب
۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ نظر